عشق بی نظیر

تقدیم به کسی که تمام زندگیمو با خودش برد و رفت

 

 

 

عاشقان را خوشدلی تقدیر نیست با چنین تقدیر بد، تدبیر نیست

 

 

 

نوشته شده در 25 فروردين 1398برچسب:,ساعت 8:0 توسط بهار| |

سلام دوستااااااااااااااااان من برگشتم شااااااااااااااد و پر انرژی

لبخندزبان درازی

نوشته شده در شنبه 16 شهريور 1392برچسب:,ساعت 21:12 توسط بهار| |

چند وقتیه یه دوست بسیار خوب باعث شده با احساس قشنگش همه غمامو فراموش کنم و ازم خواسته که این  وبلاگو تقدیم به اون کنم و شادش کنم.دوست عزیزم قول میدم یه وبلاگ شاد و زیبا درست کنم وتقدیمش کنم اختصاصی به خودت

نوشته شده در دو شنبه 19 تير 1391برچسب:,ساعت 10:42 توسط بهار| |

من که سربه راه بودم چرا زمونه بازی کرد؟  

بازیم داد؟ 

بازی خوردم؟؟ 

شایدم خودم کردم شاید نباید هیچ چیزی شروع میکردم... 

شاید شروع شد برای تمام شدن...

پس قلم به دست میشمو مینویسم:

این دلی که شکستی مال من نبود

خیلی وقت پیش تقدیم به تو شد

خوشحالم چون حالا میتونم جای دل سنگ بذارم تو ســ ــینه . . .

نوشته شده در سه شنبه 6 تير 1391برچسب:,ساعت 20:13 توسط بهار| |

این متنو برای کسی مینویسم که همیشه به وبلاگم سر میزنه ومن شرمندش موندم خودش میدونه چرا!!!تویی که قاضی دلت بودی بدون که حکم بدی کردی واسه دل من!من شرمنده نگاهت موندم

فکر می کردیم عاشقی هم بچگیست...
اما حیف این تازه اول یک زندگیست...
زندگی چیزیست شبیه یک حباب..
عشق آبادیه زیبایی در سراب...
فاصله با آرزو های ما چه کرد...
کاش می شد در عاشقی هم توبه کرد..!

نوشته شده در سه شنبه 6 تير 1391برچسب:,ساعت 19:57 توسط بهار| |

امروز عصر دلم خیلی گرفته بود اونقدر که تمام مدت بارون اشکام میبارید همیشه یه حس

خوب باهام بود که آرومم میکرد اما امروز هیچی نبود با خودم گفتم  این چتر خیالی که

همیشه زیر بارون اشکام بوده دیگه وجود نداره. وقتی چتری نباشه آدم با اشکاش میسوزه!!!

امشب شاید آخرین شبی باشه که وبلاگمو مینویسم البته بازم برمیگردم اما میخوام برم

دنبال راهی که حقیقته.دنبال جایی که بین آشناهام غریب نباشم!!خیلی سخته که بین این همه

آشنا و عزیز غریب باشی.و اما کلام آخرم:

خداحافظ همیشه سخت ترین کلمه است برای بازگفتن… بر لب که بیاید دیگر باید رفت !

نوشته شده در جمعه 1 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 1:57 توسط بهار| |

از جداییمان برای هر که کسی گفتم

حق را به من داد

اما ...

اینها نمی دانند من حق را نمیخواهم

حق که برای من تو نمی شود..!

نوشته شده در دو شنبه 28 فروردين 1391برچسب:,ساعت 1:40 توسط بهار| |

یه چند وقتیه که به یاد عشقی افتادم که هیچ وقت بهش نرسیدم عشقی که واسه من اسطوره

ای بود خیلی تلاش کردم فراموشش کنم بهش فکر نکنم اما نمیشه چون تمام زندگیمو با

خودش برده برای همین تصمیم گرفتم این وبلاگو درست کنم تا دلم آروم بگیره!آهای عاشق

نامهربون تنهام گذاشتی زندگیمو بردی بجاش برام غم گذاشتی بدون هنوزم دوستت دارم...اره

با خودتم تویی که همیشه سینای گلبهار بودی اما حالا گلبهار تنهاس با یه دنیا خاطره...

نوشته شده در یک شنبه 27 فروردين 1391برچسب:,ساعت 1:26 توسط بهار| |

بنویسید به دیوار سکوت:

«عشق سرمایه ی هر انسان است»

بنشانید به لب حرف قشنگ ...

حرف بد وسوسه ی شیطان است ...

و بدانید که فردا دیر است ،،،

و اگر غصه بیاید امروز

 تا همیشه دلتان درگیر است ...

پس بسازید رهی را

که کنون تا به ابد سوی صداقت برود ...

و بکارید به هر خانه گلی ،،،

که فقط بوی « محبت » بدهد..


 

 

نوشته شده در یک شنبه 26 فروردين 1391برچسب:,ساعت 23:49 توسط بهار| |

به دو راهی های زمین که میرسم

 

چشم به آسمان میدوزم

 

زیرا آنجا همیشه راه یکیست!

نوشته شده در شنبه 26 فروردين 1391برچسب:,ساعت 23:46 توسط بهار| |

غلط است این تفکر که بپنداریم

زندگی می گذرد

بپذیریم عزیز ؛

زندگی می ماند ؛

من و تو می گذریم.....!

 

نوشته شده در شنبه 26 فروردين 1391برچسب:,ساعت 23:35 توسط بهار| |

بگذارید و بگذرید،ببینید و دل نبندید،چشم بیاندازید و دل نبازید،

 

که دیر یا زود  باید گذاشت وگذشت.

 

نوشته شده در شنبه 26 فروردين 1391برچسب:,ساعت 21:20 توسط بهار| |

در این دنیای نامردان که مردانش عصا از کور می دزدند منم خوش باور نادان محبت آرزو کردم

نوشته شده در شنبه 26 فروردين 1391برچسب:,ساعت 21:13 توسط بهار| |

برای تویی که قلبم را شکستی می نویسم : تویی که خاطراتت تنها امید زیستن برای من است «

همچنان دوستت دارم » می دانم که تو هیچگاه این جمله را درک نخواهی کرد اما نمی دانم چرا

شاید تو هنوز وسعت عشق مرا در نیافته ای شاید تو هنوز نمیدانی که من چگونه دوستت دارم

یادم می آید که می گفتی ساده باش حال ساده می گویم : « دوستت دارم »

نوشته شده در شنبه 26 فروردين 1391برچسب:,ساعت 20:33 توسط بهار| |

کوچيک تر که بودم فکر مي کردم بارون اشک خداست ولي مگه خدا هم گريه مي کنه چرا بايد

دل خدا بگيره!!!! دوست داشتم زير بارون قدم بزنم تا بوي خدا رو حس کنم اشک خدا را تو يه

کاسه جمع کنم تا هر وقت دلم گرفت کمي بنوشم تا پاک و آسماني شوم! آسمان که خاکستري مي

شد دل منم ابري مي شد حس ميکرم که آدما دل خدا رو شکستند و يا از ياد خدا غافل شدند همه

مي گفتند باران رحمت خداست ولي حس کودکانه من مي گفت خدا دلش از دست آدما گرفته!!!

نوشته شده در شنبه 26 فروردين 1391برچسب:,ساعت 14:30 توسط بهار| |

شايد آن روز که سهراب نوشت : تا شقايق هست زندگي بايد کرد خبري از دل پر درد گل ياس

نداشت بايد اينجور نوشت هر گلي هم باشي چه شقايق چه گل پيچک و ياس زندگي اجبارست!!

نوشته شده در شنبه 26 فروردين 1391برچسب:,ساعت 14:12 توسط بهار| |

سر کلاس ادبيات معلم گفت : فعل رفتن رو صرف کن - رفتم ... رفتي ... رفت ... ساکت مي شوم

، ميخندم ولي خنده ام تلخ مي شود استاد داد مي زند : خوب بعد ؟ ادامه بده !

و من مي گويم :

رفت ... رفت ... رفت ... رفت و دلم شکست ... غم رو دلم نشست ... رفت و شاديم بمرد ...

 

شور از دلم ببرد ... رفت ... رفت ... رفت ... و من مي خندم و مي گويم : خنده ي تلخ من از

 

گريه غم انگيز تر است

نوشته شده در شنبه 26 فروردين 1391برچسب:,ساعت 13:11 توسط بهار| |

روز به روز دورتر میشود آسمان،طفلکی باران خسته میشود!!!

نوشته شده در جمعه 25 فروردين 1391برچسب:,ساعت 23:2 توسط بهار| |

خدا و انسان و عشق ،این است امانتی که بر دوش ما سنگینی میکند.

<<دکتر شریعتی>>

نوشته شده در جمعه 25 فروردين 1391برچسب:,ساعت 22:56 توسط بهار| |

عشق این روزا صدای پیانو و گیتار نیست صدای جیر جیر فنر تخته!

نوشته شده در جمعه 25 فروردين 1391برچسب:,ساعت 22:41 توسط بهار| |

عشقم بهش یه عشق اسطوره ای بود اما حواسم نبود که عشق اسطوره ای فقط یه افسانس و

آخرش لیلی به مجنون نرسید شاید قشنگی افسانه ها همین باشه که همیشه پایانشون دور از

انتظار ماست!

نوشته شده در جمعه 25 فروردين 1391برچسب:,ساعت 22:24 توسط بهار| |

دیدی دلم شکست!

دیدی چینی اصل قلب خویش

 سپردم به دستهای خواهشت

 دیدی بی حواس!

 پایت به سنگ خورد،افتاد بر زمین...شکست!

 دیدی چه بی صدا دلم شکست!

 دیدی حدیث عشق و جنونت افسانه بود

 دیدی عاشقانه هایت فقط یک ترانه بود

 دیدی عشق پاک من برایت بهانه بود

 و کلام نگاهم برایت چه بیگانه بود!!!



 

نوشته شده در جمعه 25 فروردين 1391برچسب:,ساعت 22:15 توسط بهار| |

بیا کنار سهمی از دلتنگی من بنشین

میخواهم رنگ چشمانت را سکوت کنم

میخواهم به یادت پر از سکوت شوم

به من نگاه کن

باور کن

اندازه ی همین آسمان برهنه دوستت دارم!!!

نوشته شده در جمعه 25 فروردين 1391برچسب:,ساعت 22:7 توسط بهار| |

دلتنگم اما تو را طلب نمیکنم…نه اینکه بی نیازم … صبورم!!!
 

نوشته شده در جمعه 25 فروردين 1391برچسب:,ساعت 20:48 توسط بهار| |

    

به نام بی نام او بیا تا شروع کنیم
در امتداد شب نشینیم و طلوع کنیم
*
مهم نیست چگونه، چطور و چند
به یک تلنگر ساده بیا تا رجوع کنیم
*
ببین که خاک چگونه به سجده افتاده
چرا غرور و تفاخر بیا تا رکوع کنیم

نوشته شده در جمعه 25 فروردين 1391برچسب:,ساعت 20:10 توسط بهار| |


Power By: LoxBlog.Com